یکی از معروفترین زندانهای تاریخ بشر زندان آلکاتراز بوده و بعید است که نام این زندان به گوشتان نخورده باشد. در ادامه به مرموزترین فکتها راجع به زندان آلکاتراز پرداخته ایم.
کمتر کسی وجود دارد که اسم زندان آلکاتراز به گوشش نخورده باشد. این زندان که اکنون خالی از سکنه بوده در فاصله ۱.۶ کیلومتری از سواحل شهر سان فرانسیسکو و درست در وسط آبهای متلاطم خلیج این شهر واقع شده است. در اواسط قرن نوزدهم میلادی، مردم اهالی کالفرنیا متوجه پتانسیل این جزیره برای تبدیلشدن به یک پناهگاه نظامی و حتی آخرین سنگر شدند؛ بنابراین در آنجا یک نقطه دیدبانی فانوس دریایی تشکیل دادند. سپس این جزیزه تبدیل به یک قلعه نظامی گردید و طولی نکشید که به خاطر دور بودنش در میان آبهای آزاد به عنوان زندان نظامی مورد استفاده قرار گرفت.
در سال ۱۹۳۴ میلادی، مصادف با دورانی که از آن به عنوان رکود بزرگ یاد میشود، دولت فدرال جزیره آلکاتراز را به صورت رسمی به زندان تبدیل کرد و نام آن را زندان فدرال آلکاتراز گذاشت. علاوه بر وجود سلولهای کوچک درون زندان و میلههایی که در اطراف جزیره این زندان را محاصره کرده بودند، جریانهای قوی و دمای پایین آبهای خلیج از بهترین عوامل بازدارنده برای فرار احتمالی زندانیان بودند. همه چی دست به دست هم داد تا زندان آلکاتراز تبدیل به بدنامترین و مخوفترین زندان در تاریخ ایالات متحده آمریکا شود و به مدت سی سال تا قبل از ۱۹۳۶ میلادی پا برجا مانده بود.
امروزه جزیره آلکاتراز یکی از معروفترین جاذبههای گردشگری شهر سانفرانسیسکو محسوب میشود و از سرتاسر جهان برای تماشای سلولهای کوچک این زندان و بقایای خیرهکننده مکانی که همه آن را با عنوان صخره – The Rock میشناختند، به این جزیره سفر میکنند.
همه این نکاتی که برای شما شرح دادیم از اطلاعاتی بودند که اکثراً لیدرهای تورهای گردشگری جزیره آلکاتراز برای مسافران توضیح میدهند و چیز مرموزی در آن وجود ندارد، اما آیا از اتفاقات مرموزی که در این زندان گذشته است به مسافران چیزی میگویند؟ بیشتر از آنچه که فکرش را بکنید این زندان در خود اتفاقات مرموز و عجیب دیده و جای داده که بیشتر از درک یک انسان عادی است.
نام آلکاتراز از کجا نشأت گرفته است؟
اکثر مردم از این قضیه اطلاعی ندارند اما نام آلکاتراز از یک پلیکان نشأت گرفته است. در سالهای بسیار دور و قبل از اینکه آمریکاییها به سمت غرب حرکت کنند و در منطقه خلیج سانفرانسیسکو مستقر شوند، این جزیره محل زندگی یک اجتماع عظیم از پلیکانهای قهوهای بود. در واقع اولین اروپایی که به سمت این خلیج راهی شد و در آنجا لنگر انداخت، هنگام عبور دست خودش نبود و نمیتوانست خاک را از مدفوع پرندگان تشخیص دهد. در سال ۱۷۷۵ میلادی ستوان نیروی دریایی اسپانیا و کاوشگر دریانوردی به نام خوان مانوئل دی آیالا این جزیره را شناسایی و ثبت کرد. او اولین اروپایی شناختهشده بود که از منطقه بازدید میکرد و طبق رسم و عادتی که در آن زمان وجود داشت میتوانست هر نامی که دلش میخواست را برای آنجا برگیزند.
هنگامی که وی وارد یک جزیره پر از پلیکان قهوهای شد، جزیرهای که اصلاً خبر نداشت قرار است روزی یکی از معروفترین زندانهای تاریخ دنیا را در خود جای دهد، تصمیم گرفت نامی را انتخاب کند که به این پرندگان و زیستگاه آنها ادای احترام کرده باشد. آیالا توانست یک نام بسیار بجا و درست برای این جزیره انتخاب کند و آن را La Isla de los Alcatraces که به معنای جزیره پلیکانها است نامگذاری کرد. کاملاً انتخاب نام منطقی و درستی بود و تا مدت زمانی که اسپانیاییها در آن منقطه رفت و آمد داشتند همین نام ماندگار شده بود. از طرفی دیگر قابل تجسم است که پلیکانها حداقل برای مدتی در آنجا باقی ماندند و سپس رفته رفته زیستگاه خود را با آمدن انسانها ترک کردند.
در نهایت طی نیم قرن بعدی، زمانی که آمریکاییها توانستند این جزیره را فتح کنند و اسپانیاییها و مکزیکیها را مجبور به عقبنشینی کنند نام انگلیسی جزیره، جزیره پلیکانها، زبانزد اهالی شد. اما طولی نکشید که نام آلکاتراز برای آن باقی ماند. فکر کنم همه قبول داشته باشند که آلکاتراز چه نام خفن و جذابی برای این جزیره است. شاید جالب باشد که بدانید امروزه بسیاری از مرغهای دریایی و دارغازها این جزیره را به عنوان محل سکونت خود انتخاب کردهاند.
ورود نظامیان
دوران بدنام تب طلا در کالیفرنیا در دهه 1840 میلادی این منطقه را به مکانی پر بازدید تبدیل کرد، همین شد که مردان جوان و ماجراجو تحت تأثیر قرار گرفته و شروع به جا به جایی به سمت مناطق غربی کردند؛ در نتیجه طولی نکشید که سان فرانسیسکو تبدیل به یکی از شهرهای تب طلا شد. تب طلا – Gold rush عبارت است از پخش خبر کشف یک معدن طلای جدید که مصادف با یورش کارگران معدن در جهت بدست آوردن ثروت میباشد. سپس در دهه 1850 میلادی جمعیت سان فرانسیسکو و خلیج اطراف آن به شدت افزایش پیدا کرد و این را باید در نظر داشت که تا قبل از آن شهرشدگی در آن منطقه وجود نداشت. بنابراین، دولت ایالات متحده آمریکا خیلی سریع دست به کار شد و اقدام به راه اندازی تأسیسات خود در اطراف شهر کرد. راه انداری تأسیسات در اوایل دهه 1850 میلادی به معنای ایجاد تأسیسات نظامی در اطراف سان فرانسیسکو بود. در اواسط دهه 1850 میلادی، آنها به یک زندان نظامی برای مقابله با فراریان و افراد تنبل و بدون مسئولیت نیاز داشتند.
دقیقاً قبل از اینکه جنگ داخلی آغاز شود، دولت آمریکا از جزیره آلکاتراز به عنوان محل زندانی کردن فراریان و دیگر زندانیهای نظامی استفاده میکرد، اما پس از شروع جنگ داخلی جزیره آلکاتراز به محلی برای نگهداری طرفداران ایالات مؤتلفه آمریکا تبدیل شد. جنگ داخلی آمریکا بیشتر در جاهای دور افتاده مانند گتیسبورگ و اپوماتوکس در جریان بود و تصورش بسیار سخت است که به جزیره آلکاتراز هم رسیده باشد، اما اینطور شد و این جزیره نیز تحت تأثیر دوران جنگ داخلی در آمریکا قرار گرفته بود و در طول سالهای جنگ آلکاتراز به عنوان مکانی برای مجازات استفاده میشد.
پس از پایان جنگ داخلی ، سلولهای زندان آلکاتراز همچنان مورد استفاده دولت قرار داشت، اما دیگر آنها را برای نگهداری طرفداران ایالات مؤتلفه آمریکا که اکنون شکست خورده بودند استفاده نمیکرد؛ در عوض دولت فدرال تصمیم گرفت از زندان آلکاتراز برای زندانی کردن فعالان بومی آمریکا استفاده کند. این مردان و زنان سرخ پوست، برای چندین دهه بود که با دولت آمریکا بر سر مالکیت زمینها جنگ و جدال داشتند و دولت ایالات متحده نیز از این مشکل دیگر خسته شده بود؛ بنابراین به جای انجام مذاکره و حل مشکل، تصمیم گرفتند اکثر فعالان را زندانی کنند.
در آغاز قرن بیستم میلادی، استفاده دولت آمریکا از زندان آلکاتراز به دو گروه دیگر نیز اختصاص یافت. یکی از آن دو گروه سربازان آمریکایی بودند که یگانهای کشور را در طول جنگ اسپانیا و آمریکا ترک کردند و دیگر گروه شامل غیرنظامیان چینی میشد که در برابر فعالیت ارتش در طول شورش مشتزنها از خود مقاومت نشان داده بودند. بنابراین متوجه شدهاید که زندان آلکاتراز در اوایل یک زندان معمولی که در خود زندانیها و مجرمهای معمولی جای دهد نبود و از همان ابتدا مخوف بودنش اثبات شد.
دیدهبان فانوس دریایی
به دلیل اینکه آلکاتراز در یک منقطه منحصر به فرد در وسط خلیج شهر سان فرانسیسکو قرار داشت، استفاده از آن به عنوان مکانی برای فانوس دریایی یک امر طبیعی بود. در سال ۱۸۵۴ میلادی، یک فانوس دریایی کوچک به عنوان اولین فانوس دریایی ساخته شده در این جزیره به وجود آمد و آن را در بالاترین نقطه قرار دادند. در واقع قدمت ساخت این فانوس دریایی آنقدر زیاد است که تبدیل به اولین فانوس دریایی ساخته شده و استفاده شده در سواحل غربی به شمار میآید. طی پنج قرن بعدی که از جزیره به عنوان یک زندان سیاسی استفاده میشد، فانوس دریایی کار خود را انجام میداد و هیچ ربطی به زندان و وقایع درون آن نداشت.
سپس در همان اوایل قرن بیستم میلادی، دولت ایالات متحده آمریکا تصمیم به ساخت یک سری سلولهای جدید برای اسکان زندانیان بیشتر در جزیره گرفت. تنها یک مشکل در ساخت ساختمان جدید زندان وجود داشت و آن هم این بود که ساختمان جدید دید باز فانوس دریایی به سمت اقیانوس را به طور کامل مسدود میکرد. متأسفانه فانوس دریایی که در سال ۱۸۵۴ ساخته شده بود بلافاصله بعد از تصمیم ساخت ساختمان جدید از کار افتاد و در نهایت به دست فراموشی سپرده شد.
برای چندین سال هیچ فانوس دریایی در جزیره آلکاتراز وجود نداشت و کشتیها هنگام عبور از جزیره باید به مکان مشخص دیگری توجه میکردند؛ اما وضعیت جغرافیایی جزیره آلکاتراز به حدی قوی بود که نمیشد آن را به همین راحتی نادیده گرفت، بنابراین در سال ۱۹۰۹ میلادی یک فانوس دریایی جدید و بلندتر در جزیره ساخته شد و به عنوان راهی بیخطر برای هدایت قایقها و کشتیها به داخل و خارج از خلیج از آن استفاده میشد.
هیچکس موفق به فرار از زندان آلکاتراز نشد
در سال ۱۹۳۴ میلادی زندان آلکاتراز به صورت رسمی تبدیل به یک ندامتگاه فدرال گشت. از این زندان به عنوان زندان غیر قابل گریز یاد میشد، اما این عنوان باعث نشد که زندانیان برای فرار تلاشی نکنند. اگر تا قبل داستانهایی در مورد فرار موفقیت آمیز زندانیان آلکاتراز شنیدهاید همه را از ذهن خود دور بیاندازید، زیرا هیچ فرار موفقی در این زندان اتفاق نیفتاده است. در ادامه راجع به اقدام به فرارهایی که در این زندان انجام شده به طور کامل توضیح خواهیم داد.
در طول دهههایی که از زندان آلکاتراز استفاده میشد، دهها نفر اقدام به فرار کردند و از جزیره آلکاتراز خارج شدند، اما بیشتر آنها دستگیر شدند، تعدادی از آنها به ضرب گلوله کشته شدند و چندین نفر دیگر نیز غرق شدند. یک سری زندانیان بدنام وجود داشتند که اقدام به فرار کردند اما دیگر هرگز دیده نشدند و تصور میشود که غرق شدهاند. یکی از زندانیان فراری موفق شد خودش را به خشکی و زیر پل گلدن گیت برساند ولی به سرعت دستگیر شد. راجع به این شخص در ادامه بیشتر صحبت خواهیم کرد، اما در ابتدا به اقدام فرار شکست خورده بپردازیم.
یکی از معروفترین فرارها از زندان آلکاتراز در سال 1962 میلادی رخ داد. این فرار را سه زندانی به نامهای فرانک موریس و برادران جان و کلارنس آنگلین انجام دادند که اقدام آنها سالها بعد الهام بخش ساخت فیلمی سینمایی با نام فرار از آلکاتراز – Escape from Alcatraz محصول سال 1979 شد که با هنرنمایی کلینت ایستوود همراه بود. این سه چندین ماه با استفاده از قاشقهایی که دزدی میکردند با حوصله و دقت فراوان و آن هم بدون سر و صدا بلوکهای سیمانی سلول خود را خراب کردند؛ سپس هنگامی که وقت مناسب فرا رسید آنها در تخت خود چیزهایی قرار دادند که انگار خوابیدهاند و بعد با هم در تاریکی شب اقدام به فرار کردند. آنها از جزیره آلکاتراز پریدند و وارد آبهای سرد، متلاطم و پر از کوسه خلیج سان فرانسیسکو شدند، اما موفق نشدند که جان سالم به در ببرند. از اینکه آنها موفق به فرار نشدند اطمینان خاطر وجود دارد اما نمیتوان احتمال موفق نشدن آنها را صد در صد دانست.
چند روز بعد از اینکه فرار آنها افشا شده بود، بدون اینکه هیچ نشانهای از حضور این سه در خشکی وجود داشته باشد، وسایلی که با خود در هنگام فرار به همراه داشتند در ساحل پیدا شد؛ بنابراین مدرک قطعی وجود دارد که این سه نفر موفق شدند خود را به آبهای ساحل سان فرانسیسکو برسانند اما هیچ مدرکی دال بر محل اختفای آنان وجود ندارد. این باور که بسیار محتمل است وجود دارد که سه نفر آنها در اقیانوس غرق شدند و یا مورد حمله کوسهها قرار گرفتند و هرگز نتوانستند به آزادی برسند. نظریه پردازان توطئه بر این باور هستند که حداقل یکی از این سه نفر جان سالم به در برده است؛ اما اگر به این موضوع باور دارید باید به زنده بودن الویس و مایکل جکسون و وجودیت پاگندهها نیز باور داشته باشید.
اما فرار از زندان آلکاتراز ممکن بود
در حالی که موریس و برادران آنگلین به راستی موفق شدند از خود زندان خارج شوند و به آبها برسند، اما در رسیدن به خشکی ناکام ماندند؛ ولی یک نفر وجود داشت که توانست این کار را انجام دهد. فردی به نام جان پاول اسکات یک جنایتکار حرفهای بود در اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی به زندان آلکاتراز فرستاده شد و قرار بود یک حکم طولانی را در آنجا بگذراند. زمانی که موریس و برادران آنگلین اقدام به فرار کرده بودند، اسکات نیز در زندان حضور داشت. بنابراین وی با دقت اقدام به فرار آنها را مورد بررسی قرار داد و تصمیم بر آن گرفت تا شانس خودش را نیز امتحان کند.
در یک صبح خیلی زود اسکات به همراه زندانی دیگر در آشپزخانه محل انجام وظیفه خود حضور داشتند که از آنجا خارج شدند. اسکات و زندانی دیگر که دارل پارکر نام داشت، موفق شدند میلههای پنجره را خم کرده و توانستند خودشان را به یکی از پایینیترین صخرههای موجود در قسمت بیرونی جزیره برسانند. درست زمانی که آنها قصد پریدن به داخل آب را داشتند، مچ پای پارکر شکست. به محض اینکه وی وارد آب شد، متوجه شدت جراحت خود گردید و به این باور رسید که تنها میتواند تا جزیره کوچک آلکاتراز شنا کند که حدود صد متر با جزیره اصلی زندان فاصله داشت. مأموران زندان به سرعت او را در آنجا دستگیر کردند.
اما قضیه برای جان پاول اسکات متفاوت بود. او یک سری دستکش مخصوص داشت که آنها را از زندان دزدیده بود و توانست آنها را به شکل دستکشهای بادی درست کند و از آنها برای شنا در تمام طول آبهای خلیج استفاده کرد. جریانهای قوی آب مانع بزرگی برای اسکات بود و او را به شدت خسته میکرد و انگار وی بیهوده در حال شناکردن بود. پس از ساعتها شناکردن، اسکات توانست خودش را به زیر پل گلدن گیت برساند اما به سختی هوشیار بود. او توانسته بود به خشکی برسد اما از خستگی و سرمازدگی تقریباً جانی در بدن نداشت. گروهی از نوجوانان بدن تقریباً بی جان وی را پیدا کردند و با پلیس تماس گرفتند. پلیس به سرعت خود را به محل رساند و اسکات را دستگیر کرد. وی پس از گذراندن دوره درمانی در بیمارستان دوباره به زندان آلکاتراز بازگردانده شد.
اگرچه فرار اسکات در کل موفقیت آمیز نبود و باعث نشد که وی آزاد شود، اما اقدام او ثابت کرد که ممکن بود از جزیره آلکاتراز به سمت خشکیها شنا کرد. امروزه نیز هرسال مسابقات سه گانه فرار ار آلکاتراز برگذار میشود و دیگر این امر که میشود از جزیره تا سواحل سان فرانسیسکو شنا به طور کامل اثبات شده است، اما کاری که جان پاول اسکات موفق به انجام آن شده بود واقعاً بینظیر بود.
زندان آلکاتراز آخرین ایستگاه بود
اگر با خواندن داستانهای بالا نتوانستهاید که متوجه شوید چرا باید یک زندانی به همچین زندان مخوف و دور افتادهای فرستاده شود، بگذارید خیلی رک و مستقیم دلیلش را به شما بگوییم: آنها بدترین بدترینها بودند. این بدان معنا نیست که همه زندانیها قاتلهای بیرحم یا جنایتکاران حرفهای بودهاند؛ اصلاً. همه کسانی که در زندان آلکاتراز زندانی بودند مرتکب جنایت وحشتناکی نشدند که کارشان به آنجا کشیده شد. بیشتر به این خاطر به آنجا فرستاده شدند که احتمال فرار آنها زیاد بود، به همین خاطر آنها را به زندانی در وسط آبهای متلاطم اقیانوس فرستادند.
همانند داستان فرار موریس و برادران آنگلین و جان پاول اسکات و بسیاری دیگر، زندان آلکاتراز آخرین ایستگاه در تمام کشور برای فرار نکردن زندانیان بود. اکثر زندانیهایی که در اواسط قرن بیستم میلادی زندان آلکاتراز برای آنها تبدیل به خانه شده بود مردانی بودند که قبلاً در تلاش برای فرار از دیگر زندانهای فدرال، بهویژه زندان لیونورث، کانزاس، چندین مرکز بزرگ در فلوریدا، و زندان فدرال دستگیر شده بودند.
برای تمام کسانی که به زندان آلکاتراز فرستاده میشدند، آن جزیره باشکوه فقط حاوی یک پیام برای آنها بود: اینجا آخر خط است. افرادی که در این زندان حضور داشتند اغلب محکومیتهای سنگین داشتند و محل زندان جوری بود که آنها دیگر برای فرار ناامید میشدند.
زندان آلکاتراز پرطرفدار بود
اگرچه زندانیایی که اغلب به زندان آلکاتراز فرستاده میشدند از ماهرترین و مایل به فرارترین زندانیان بودند، اما زمانی وجود داشت که اکثر مجرمان محکوم به زندان خواستار گذراندن محکومیت خود در این زندان بودند. اصلاً این فکر را نکنید که پرطرفدار بودن آن بدین معنا بود که سیاستهای زندان آلکاتراز خیلی سست بود و باعث میشد که زمان محکومیت راحت بگذرد یا موقعیت زندان به زندانیان یک منظره زیبا و شبیه به بهشت را میداد. اصلاً به این موارد مربوط نیست؛ بلکه برای زندانیان آنجا از دنیای واقعی و مشکلاتی که در آن وجود داشت دور بود و باعث میشد در دوران محکومیت از آن مشکلات دور شوند.
یکی از دلایلی که زندان آلکاتراز طرفدار بسیار داشت، سیاست هر نفر یک سلول بود. سلولهای این زندان بسیار کوچک بودند بنابراین هر سلول تنها میتوانست یک زندانی را در خود جای دهد. زندانیان عاشق این سیاست بودند؛ زیرا میتوانستند بدون دغدغه شبها سر روی بالش بگذارند و نگران حملات دیگر زندانیها نباشند. هنگامی که درها بسته میشد آن سلول فقط و فقط برای یک زندانی بود و بدون هیچ نگرانی شب را سپری میکرد. اینکه مجبور نبودند همیشه حواسشان به پشت سر باشد به آنها اجازه میداد که نفس راحتی بکشند. همچین آرامشی در دوران محکومیت ارزش رفتن به نقاط دور دست را دارد.
جالب است بدانید این تنها دلیل محبوبیت زندان آلکاتراز نبود. اولین رئیس زندان آلکاتراز شخصی به نام جیمز جانستون بود و به یک چیز اعتقاد داشت: بیشتر شورشهایی که در زندان رخ میدهد به دلیل پخت غدای بد در زندان است. او برای به حداقل رساندن ناآرامی در زندان اصرار به این داشت که غذای خوب و با کیفیت برای زندانیهای پخته شود. وی حتی این اجازه را به زندانیهای داده بود که اگر سیر نشده بودند غذای بیشتری را از مسئولین دریافت کنند. همین یک کار زندانیها بسیار راضی نگه میداشت.
زندگی در زندان آلکاتراز مزایای دیگری نیز داشت. کتابخانه این زندان با هزاران کتاب و دهها اشتراک مجلات محبوب پر شده بود. زندانیهایی که به مطالعه علاقه داشتند به راحتی میتوانستند در ژانرهای مختلف کتابهای خوبی را پیدا کنند. در مقایسه با دیگر زندانهای کشور که شرایط سختی در آنها وجود داشت، زندان آلکاتراز برای گذراندن دوران محکومیت برای زندانیان یک گزینه جذاب طلقی میشد.
آل کاپون در زندان آلکاتراز
یکی از معروفترین و مخوفترین گنگسترهای تمام تاریخ، آل کاپون، جزو اولین مجرمانی بود که به زندان آلکاتراز منتقل شد. آل کاپون توسط دولت آمریکا به جرم فرار از پرداخت مالیات به گذراندن یازده سال در زندان محکوم شد و دوران ابتدایی حکم خود را زندان مرکزی آتلانتا سپری میکرد. مقامات آمریکایی به دنبال این هدف بودند که آلکاتراز را یک زندانی معرفی کنند که بدترین خلافکاران در آنجا حضور دارند و فرستادن آل کاپون به این زندان یک امر قابل پیش بینی بود؛ علاوه بر این طبق گزارشاتی که موجود هست آل کاپون به تمام نگهبانان زندان مرکزی آتلانتا رشوه داده بود تا با وی رفتار بهتری داشته باشند، دولت فدرال نیز از اینکه این شخص به جای گذراندن دوران سخت زندگی بسیار راحتی در زندان داشت کلافه شده بودند.
بنابراین در آگوست سال ۱۹۳۴ آلفونسه گابریل کاپون به زندان آلکاتراز فرستاده شد و به نظر میرسید که مقامات به هدفی که بابت این انتقال دنبالشان بودند رسیدند. آل کاپون دوران محکومیت خود را در زندان آلکاتراز به سختی میگذارند؛ اما به این موضوع باید توجه داشت که شاید حضور در جزیره برای وی سخت و طاقت فرسا بود، ولی او را از پا در نیاورد. در زندان آلکاتراز یک گروه از زندانیان اجازه داشتند که یک شنبه هر هفته برای دیگر زندانیهای کنسرت برگذار کنند. آل کاپون نیز که دوران محکومیت خود را با خوش رفتاری و بی دردسر سپری میکرد با اجازه رئیس زندان به اعضای این گروه پیوست. وی یک شنبه هر هفته ساز بانجو خود را بر میداشت و با دیگر اعضای موسیقی زندان به اجرای شوء موزیکال میپرداخت. امروزه این افسانه وجود دارد که روح آل کاپون بانجو به دست در زندان آلکاتراز جضور دارد.
پرندهباز آلکاتراز
شاید خیلیهای شما داستان پرندهباز آلکاتراز را شنیده باشید و خیلیها که برای اولین بار این عنوان را میشنوند خیال میکنند که شخص پرنده دوستی در آلکاتراز وجود داشته، اما اصلاً اینطور نیست و شخص مورد نظر ما هیچ پرندهای در زندان آلکاتراز در اختیار نداشته است. زندانی که راجع به آن صحبت میکنیم رابرت استرود نام دارد و جرم وی قتل غیرعمد متصدی بار طی یک نزاع بوده است؛ اما متأسفانه در دوران گذراندن محکومیت خود در زندان لیونورث یکی از نگهبانان زندان را به قتل رساند و به اعدام محکوم شد. در نهایت، رئیس جمهور وودرو ویلسون حکم اعدام وی را به حبس ابد تبدیل کرد و دستور داد که این دوران را در زندان انفرادی بگذراند و نگهبانان نظارت ویژهای بر وی داشته باشند.
طبق این شرایط استرود وقت آزاد زیادی داشت و هیچ ارتباطی با انسان دیگری نداشت، بنابراین شروع به مطالعه درباره پرندگان در سلول زندان لیونورث کرد. او با متقاعد کردن نگهبانان زندان شروع به پرورش قناری و پرندگان دیگر کرد. در طول دهه ۱۹۲۰ میلادی، او به خاطر دانش زیادش در مورد پرندگان در زندان لیونورث فوق العاده معروف شد. از رفتار پرندگان گرفته تا بیماریها، پرورش و غیره، اطلاعات وی درباره پرندگان بیشتر از هر شخص دیگری در ایالات متحده آمریکا بود؛ او حتی در زندان دو کتاب در مورد نحوه پرورش قناری نوشت، اما در سال ۱۹۳۱ میلادی همه این سرگرمیها به پایان رسید.
در سال ۱۹۳۱ مقامات فدرال به استرود دستور دادند که تمام پرندگان خود را رها کند و ده سال بعد از اجرای این دستور استرود به زندان آلکاتراز منتقل شد. در جزیره وی از داستن هرگونه تماس و ارتباطی با هر نوع پرندهای منع شده بود. لقب پرندهبازی که به وی در زنده لیونورث داده بودند همراه خودش وارد زندان آلکاتراز شده بود. از زندگی استرود فیلمی با عنوان پرندهباز آلکاتراز ساخته شد که با هنرمایی برت لنکستر همراه است و توانسته بود بابت این هنرنماییاش نامزد دریافت جایزه اسکار شود.
فتح آلکاتراز
بعد از تعطیلی زندان آلکاتراز در سال ۱۹۶۳، به مدت شش سال این زندان بدون استفاده و رهاشده بود؛ اما همهچیز در ماه نوامبر سال ۱۹۶۹ تغییر کرد و جالب است بدانید دولت ایالات متحده آمریکا هیچ نقشی در این امر نداشت. در آن زمان حدود صد نفر از فعالان بومی آمریکا با کشتی به جزیره رفتند و آنجا را تصرف کردند. آنها به شکل جالب و بدیع ادعای مالکیت زمین را کردند. رهبر آنها، موهاک ریچارد اوکس، به معاهدهای در سال ۱۸۶۸ اشاره کرد که دولت ایالات متحده با قبایل بومی امضا کرده بود و به آنها اجازه دسترسی به زمینهای فدرال خالی از سکنه را میداد.
با توجه به اینکه جزیره آلکاتراز به مدت شش سال بود که در حالت بدون استفاده و رهاشده قرار داشت، اوکس و همراهانش روی جزیره ادعای مالکیت کردند و از مقامات خواستار دریافت سند رسمی و قانونی شدند. حالا که آنها مالک جزیره آلکاتراز شده بودند، هدف بلندمدتشان احداث یک دانشگاه و مرکز فرهنگی تحت رهبری بومیان آمریکا بود. این فعالان حتی به دولت آمریکا پیشنهاد دادند که که کل جزیره را به قیمت بیست و چهار دلار خریداری کنند. البته که پیشنهاد این قیمت به خاطر معامله معروف میان هلندیها و بومیان منهتن در سال ۱۶۲۶ بود که بومیها به قیمت بیست و چهار دلار جزیره منهتن را فروختند.
طی دو سال بعدی، مقامات فدرال با معترضان مذاکره کردند و سعی کردند آنها را از جزیره خارج کنند. چندین ماه طول کشید آلکاتراز خالی شود اما در نهایت در ماه ژوئن سال ۱۹۷۱ این اتفاق رخ داد. هنوز هم بعضیها وجود دارند که با نقاشی روی دیوارها اعتراض خود را در این زمینه بیان میکنند اما اتفاق خاصی رخ نداده است.