ضجه‌های زن مشهدی در آغوش مردان اجاره‌ای / درخواست های بی شرمانه شوهرم!

33 دیدگاه
 

خراسان: این‌ها بخشی از اظهارات زن 27ساله‌ای است که برای چاره جویی درباره رفتارهای غیرمتعارف و بی‌شرمانه همسرش به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد مراجعه کرده بود.

این زن جوان درباره ماجرای ازدواجش با مردی بی بند و بار گفت: پدرم کارگری ساده و بی سواد بود که به سختی می توانست هزینه های زندگی خانواده ۵ نفره اش را تامین کند. به همین دلیل هم هیچ کدام از خواهران و برادرانم نتوانستند حتی تا مقطع دیپلم تحصیل کنند. من در خانواده ای بزرگ شدم که نه تنها از اوضاع مالی نامناسبی برخوردار بود بلکه پدر و مادرم هیچ گاه توجهی به نیازهای عاطفی و روحی ما نیز نداشتند. با وجود این من با همه سختی ها به تحصیلاتم ادامه دادم و برای ادامه تحصیل در مقطع کاردانی وارد دانشگاه شدم. این در حالی بود که باز هم خانواده ام اهمیتی به این موضوع نمی دادند و از من حمایت نمی کردند.

هنوز یک ماه بیشتر از حضورم در دانشگاه نگذشته بود که با «سالومه» آشنا شدم. او همکلاسی ام بود و پدرش وضعیت مالی خوبی داشت.

خیلی زود ارتباط من و او صمیمی شد و مدام با یکدیگر در ارتباط بودیم. اما وقتی می دیدم «سالومه» چگونه در رفاه و آسایش زندگی می کند و هر چیزی را دوست داشته باشد به راحتی می خرد، از نظر روحی به هم می ریختم و از خانواده ام متنفر می شدم، چرا که در برابر سالومه احساس سرشکستگی می کردم و به اوضاع اقتصادی خودم افسوس می خوردم.

تا این که روزی سالومه از من خواست در شرکت تجاری برادرش مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد.

«انوش» که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم زندگی عاشقانه ای را برایش فراهم کنم.

خلاصه یک سال بعد از آغاز زندگی مشترکمان صاحب یک فرزند پسر شدم و تصور می کردم با تولد آراد، زندگی ما زیباتر خواهد شد اما نمی دانم چه حادثه ای رخ داد که این زندگی عاشقانه رنگ باخت و روابط من و «انوش» سرد و بی روح شد.

با این که بیشتر از یک ماه از تولد فرزندم نمی گذشت ولی دیگر همسرم توجهی به نیازهای عاطفی و روحی من نداشت، به گونه ای که هر روز بیشتر از هم فاصله می گرفتیم. این اوضاع آشفته از من زنی افسرده ساخته بود.

اسارت در خانه شوهر

ساعت ها گریه می کردم یا با پسرم سرگرم می شدم تا غصه هایم را فراموش کنم. وقتی مشکلم را با خانواده ام در میان گذاشتم، نه تنها حمایتی از من نکردند بلکه اموال و دارایی های انوش را به رخم کشیدند و این گونه تحقیرم کردند. از سوی دیگر زمانی که همسرم متوجه شد خانواده ام هیچ حمایتی از من نمی کنند و پشتیبانی در زندگی ندارم، رفتارهای غیرمتعارف و نامعقولش را شدت بخشید و به حد شرم آوری رساند.

او نه تنها در منزل را قفل می کرد و اجازه بیرون رفتن به من نمی داد بلکه شب ها برخی از دوستانش را به همراه همسرانشان به منزلم دعوت می کرد و تا پاسی از شب انواع فسق و فجور را مرتکب می شدند.

آن ها  با پوشش زننده کنار هم می نشستند و با خنده های مستانه خودشان مرا آزار می دادند. این دعوت های گروهی هر روز شکلی جدید به خود می گرفت به طوری که غیرت و مردانگی هم از بین رفته بود و خجالت و حیا از رفتار آن ها شرمنده می شد. این رفتارهای زننده به حدی رسید که شوهرم از من می خواست با مردان غریبه برقصم و هم آغوشی کنم با چشم های گریان این دستور را اجرا می کردم و شوهرم می خندید دیگر نمی توانستم شاهد این صحنه های شرم آور و درخواست های گستاخانه شوهرم باشم، به همین دلیل اختلافات بین من و «انوش» شدت گرفت. در این میان برای یافتن چاره ای به کلانتری آمدم.

شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این زوج جوان پس از انجام مشاوره های مقدماتی در کلانتری به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدند.

اخباربازیگران و هنرمندانجامعهحوادث
پربازدید
 

33 دیدگاه. Leave new

  • ناشناس
    04/05/2024 23:57

    این‌قصه‌تکراری‌و‌مزخرف‌را‌قبلآ‌هم‌خوانده‌بودم.

    پاسخ
    • سیروس
      06/05/2024 10:47

      بقول قدیمیها اگر حرفت نمیاد حرف نزن
      این هزارمین بار است که این داستان تکرار می شود.

      پاسخ
    • ناشناس
      06/05/2024 20:30

      درد ناکه ،ولی بهتر نیس بجای این موضوعات خیانت و فساد ،
      شاد و آموزنده بزارین ،یا
      شعر بگین و بقیه نظر دهنده ها تو ادامه شعر شرکت کنند!
      من که از این داستان ها خسته شدم

      پاسخ
  • مهدی مختاری
    05/05/2024 12:36

    ارتقای علم الهی نظربپرسید

    پاسخ
    • ناشناس
      05/05/2024 18:52

      داستان با ورنکردنی..اینو داستان رو من پارسال هم خوندم….اخه مرد ایرانی مگه همچین کاری می کنه.لطفا چرت ننویسید

      پاسخ
      • ناشناس
        06/05/2024 02:41

        لطفا گناه بقیه را علنی نکنید آثار مخب دارد

        پاسخ
      • بی نام
        06/05/2024 12:41

        بله به چشم دیدیم

        پاسخ
        • علی قاسمی
          07/05/2024 13:37

          چندین باره که این داستان با تعغیرات کوچیک را خوندم .مرد ایرانی غیرت داره .جمع کنید این بازار چرندیات را

          پاسخ
      • ناشناس
        06/05/2024 20:31

        درد ناکه ،ولی بهتر نیس بجای این موضوعات خیانت و فساد ،
        شاد و آموزنده بزارین ،یا
        شعر بگین و بقیه نظر دهنده ها تو ادامه شعر شرکت کنند!
        من که از این داستان ها خسته شدم

        پاسخ
        • درود به شرفت.. فقط غم فقط دعوا جنجال وگریه. ول هم نمیکنن. اصلا تاالان نشده دوتا لطیفه معما یاشعر بذارن.

          پاسخ
      • حامد بهمنی
        07/05/2024 10:48

        ای بابا مرد ایرانی نمیکنه از این کارها چی بگم زمانه بدی شده

        پاسخ
    • ناشناس
      06/05/2024 07:17

      باعث تاسفه

      پاسخ
    • کیوت
      06/05/2024 11:46

      تکراری وچرت

      پاسخ
      • اگرخودت خوشت نیاد این کارو نمی کنی .اگر شوهرت گفت برو پشت بام خودت بنداز پائین به قولش می کنی.یاهرچیزی دوست داشتی به قولش می کنی

        پاسخ
  • منصور
    05/05/2024 17:08

    خاک بر سر مرد بی غیرت

    پاسخ
  • کسری
    05/05/2024 18:06

    اولاً این داستان کاملاً تکراری بود دوما بجای نوسشتن این نوع موضوعات که ترویج فساد وبیبند وباری است بپردازید به مشکلات عدیده‌ای که در جامعه وجود دارد ومدام از بی غیرتی زنان ومردان نوشته نشود تاقبحه وزشتی این رفتار عادی نشود؟!

    پاسخ
  • ناشناس
    05/05/2024 21:25

    خاک بر سر شأن

    پاسخ
    • حسین
      06/05/2024 00:41

      خاک تو سر اون خانواده که پشت دخترش نبوده و خاک تو سر اون مرد با غیرت.

      پاسخ
  • آسمان همین رنگ است.

    پاسخ
  • زرتشت
    06/05/2024 00:22

    به جای ای داستانهای بی مزه و مزخرف که با روان مردم بازی میشه داستانهای بهتر و شاد بذارین

    پاسخ
  • ناشناس
    06/05/2024 02:42

    سلام ..آره در یزد من شاهده همچین زندگی-برا دوستم بودم که حتی-مواد جابه جا می‌کرد از طریق زن بیچاره و درخواست هم آغوشی مردان بی سرا پا باید میشد تا به مرکز پلیس معرفی کرد خودش…

    پاسخ
  • دهقان
    06/05/2024 13:50

    دهقان فداکار

    پاسخ
  • قاسم قاسمی نژاد
    06/05/2024 22:55

    کسری کاملا درست می‌فرماید

    پاسخ
  • المیرا
    06/05/2024 23:07

    این دختر اگر خونواده خوبی میداشت که دستشون به دهنشون میرسید هیچوقت به این سرنوشت گرفتار نمیشد

    پاسخ
  • شایگان
    07/05/2024 01:20

    خاک بر سر راوی داستان

    پاسخ
  • لیلا
    07/05/2024 09:45

    چرا بعضیا ناراحت میشن ،اگاهی برای زنان و دختران جوان لازم هست تا همیشه به جامعه خوشبین نباشند و بتونم تا حدی از خودشون محافظت کنند با وجود چنین اراذلی این مشکل برای کسی که خانواده نرمالی هم دارد دور از انتظار نیست.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

 آخرین اخبار

 برچسب‌های پربازدید