خراسان: اینها بخشی از اظهارات زن 27سالهای است که برای چاره جویی درباره رفتارهای غیرمتعارف و بیشرمانه همسرش به دایره مددکاری اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد مراجعه کرده بود.
هنوز یک ماه بیشتر از حضورم در دانشگاه نگذشته بود که با «سالومه» آشنا شدم. او همکلاسی ام بود و پدرش وضعیت مالی خوبی داشت.
تا این که روزی سالومه از من خواست در شرکت تجاری برادرش مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد.
«انوش» که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم زندگی عاشقانه ای را برایش فراهم کنم.
خلاصه یک سال بعد از آغاز زندگی مشترکمان صاحب یک فرزند پسر شدم و تصور می کردم با تولد آراد، زندگی ما زیباتر خواهد شد اما نمی دانم چه حادثه ای رخ داد که این زندگی عاشقانه رنگ باخت و روابط من و «انوش» سرد و بی روح شد.
با این که بیشتر از یک ماه از تولد فرزندم نمی گذشت ولی دیگر همسرم توجهی به نیازهای عاطفی و روحی من نداشت، به گونه ای که هر روز بیشتر از هم فاصله می گرفتیم. این اوضاع آشفته از من زنی افسرده ساخته بود.
اسارت در خانه شوهر
ساعت ها گریه می کردم یا با پسرم سرگرم می شدم تا غصه هایم را فراموش کنم. وقتی مشکلم را با خانواده ام در میان گذاشتم، نه تنها حمایتی از من نکردند بلکه اموال و دارایی های انوش را به رخم کشیدند و این گونه تحقیرم کردند. از سوی دیگر زمانی که همسرم متوجه شد خانواده ام هیچ حمایتی از من نمی کنند و پشتیبانی در زندگی ندارم، رفتارهای غیرمتعارف و نامعقولش را شدت بخشید و به حد شرم آوری رساند.
او نه تنها در منزل را قفل می کرد و اجازه بیرون رفتن به من نمی داد بلکه شب ها برخی از دوستانش را به همراه همسرانشان به منزلم دعوت می کرد و تا پاسی از شب انواع فسق و فجور را مرتکب می شدند.
آن ها با پوشش زننده کنار هم می نشستند و با خنده های مستانه خودشان مرا آزار می دادند. این دعوت های گروهی هر روز شکلی جدید به خود می گرفت به طوری که غیرت و مردانگی هم از بین رفته بود و خجالت و حیا از رفتار آن ها شرمنده می شد. این رفتارهای زننده به حدی رسید که شوهرم از من می خواست با مردان غریبه برقصم و هم آغوشی کنم با چشم های گریان این دستور را اجرا می کردم و شوهرم می خندید دیگر نمی توانستم شاهد این صحنه های شرم آور و درخواست های گستاخانه شوهرم باشم، به همین دلیل اختلافات بین من و «انوش» شدت گرفت. در این میان برای یافتن چاره ای به کلانتری آمدم.
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ باقی زاده (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این زوج جوان پس از انجام مشاوره های مقدماتی در کلانتری به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدند.
33 دیدگاه. Leave new
اینقصهتکراریومزخرفراقبلآهمخواندهبودم.
بقول قدیمیها اگر حرفت نمیاد حرف نزن
این هزارمین بار است که این داستان تکرار می شود.
درد ناکه ،ولی بهتر نیس بجای این موضوعات خیانت و فساد ،
شاد و آموزنده بزارین ،یا
شعر بگین و بقیه نظر دهنده ها تو ادامه شعر شرکت کنند!
من که از این داستان ها خسته شدم
ارتقای علم الهی نظربپرسید
داستان با ورنکردنی..اینو داستان رو من پارسال هم خوندم….اخه مرد ایرانی مگه همچین کاری می کنه.لطفا چرت ننویسید
لطفا گناه بقیه را علنی نکنید آثار مخب دارد
بله به چشم دیدیم
چندین باره که این داستان با تعغیرات کوچیک را خوندم .مرد ایرانی غیرت داره .جمع کنید این بازار چرندیات را
درد ناکه ،ولی بهتر نیس بجای این موضوعات خیانت و فساد ،
شاد و آموزنده بزارین ،یا
شعر بگین و بقیه نظر دهنده ها تو ادامه شعر شرکت کنند!
من که از این داستان ها خسته شدم
درود به شرفت.. فقط غم فقط دعوا جنجال وگریه. ول هم نمیکنن. اصلا تاالان نشده دوتا لطیفه معما یاشعر بذارن.
ای بابا مرد ایرانی نمیکنه از این کارها چی بگم زمانه بدی شده
باعث تاسفه
تکراری وچرت
اگرخودت خوشت نیاد این کارو نمی کنی .اگر شوهرت گفت برو پشت بام خودت بنداز پائین به قولش می کنی.یاهرچیزی دوست داشتی به قولش می کنی
مغزت خرابه
خاک بر سر مرد بی غیرت
اولاً این داستان کاملاً تکراری بود دوما بجای نوسشتن این نوع موضوعات که ترویج فساد وبیبند وباری است بپردازید به مشکلات عدیدهای که در جامعه وجود دارد ومدام از بی غیرتی زنان ومردان نوشته نشود تاقبحه وزشتی این رفتار عادی نشود؟!
واقعا نظر جناب عالی،و بهترین نظرهستش
دقیقا
کاملا صحیح
خاک بر سر شأن
خاک تو سر اون خانواده که پشت دخترش نبوده و خاک تو سر اون مرد با غیرت.
آسمان همین رنگ است.
دنیا محل ازمایش هست همه چیز وجود داره شک نکن
الکساندر گراهام
به جای ای داستانهای بی مزه و مزخرف که با روان مردم بازی میشه داستانهای بهتر و شاد بذارین
سلام ..آره در یزد من شاهده همچین زندگی-برا دوستم بودم که حتی-مواد جابه جا میکرد از طریق زن بیچاره و درخواست هم آغوشی مردان بی سرا پا باید میشد تا به مرکز پلیس معرفی کرد خودش…
درج این مطالب وجهه اجتمایی خوبی ندارد
دهقان فداکار
کسری کاملا درست میفرماید
این دختر اگر خونواده خوبی میداشت که دستشون به دهنشون میرسید هیچوقت به این سرنوشت گرفتار نمیشد
خاک بر سر راوی داستان
چرا بعضیا ناراحت میشن ،اگاهی برای زنان و دختران جوان لازم هست تا همیشه به جامعه خوشبین نباشند و بتونم تا حدی از خودشون محافظت کنند با وجود چنین اراذلی این مشکل برای کسی که خانواده نرمالی هم دارد دور از انتظار نیست.