به گزارش خبرجو24، شبح سرگردان مشهد بر چوبه دار ظاهر شد!
سرکرده اشباح سرگردان بیابان که جوانی را در تاریکی شب با ضربات چوب و چماق به قتل رسانده بودند، سپیدهدم یک شنبه گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار آویخته شد.ماجرای اشباح سرگردان از آنجا آغاز شد که «محمد تقی»(مرد ۳۵ ساله) کینه یکی از آشنایانش را به دل گرفت. او از چند روز قبل با مشاهده پیامکی که بر گوشی تلفن یکی از نزدیکانش نقش بسته بود، با چهرهای خشمگین تصمیم گرفت تا «زهر چشمی» از «هادی» بگیرد. این پیامک افکارش را به هم ریخته بود و آرام و قرار نداشت؛ اما به تنهایی هم نمیتوانست نقشه کتککاری برای زهر چشم گرفتن از جوان ۳۴ ساله را اجرا کند. به همین خاطر نزد برادرش رفت و از او خواست تا برای گوشمالی هادی کمکش کند؛ اما برادر «محمد تقی» که به عاقبت چنین تصمیمی آگاه بود، خیلی تلاش کرد تا برادرش را از این نقشه شوم منصرف کند. او معتقد بود این ماجرا فقط یک سوءتفاهم پیامکی است و با یک تماس تلفنی یا ارسال پیامک برای هادی حل میشود چراکه اهمیت چندانی ندارد و به صورت دوستانه و فامیلی به آشتی میانجامد! ولی «محمد تقی» به تصمیم هولناک خود اصرار داشت! حس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفته بود و حاضر نمیشد با «هادی» تماس بگیرد. او میگفت فقط یک «زهر چشم» میتواند مرا آرام کند.
این گونه بود که بالاخره برادر «محمدتقی» کوتاه آمد و با این شرایط با وی همراه شد که فقط جوان ۳۴ ساله را بترسانند! در همین حال دو برادر زن «محمد تقی» هم با او هم دل شدند و قرار شد ۴ نفری نقشه زهر چشمم را اجرا کنند. مرد ۳۵ ساله که زمان آبیاری زمینهای کشاورزی توسط «هادی» را بررسی کرده بود منتظر ماند تا آن شب فرا برسد. وقتی تقویم سال ۱۳۹۹ به هجدهم خرداد ورق خورد 4 مرد نقابدار چوب و چماقها را به درون پراید انداختند و به طرف زمینهای کشاورزی اطراف روستای ماریان مشهد حرکت کردند. آنها که میدانستند «هادی» در آن ساعت شب برای آبیاری مزارع به کنار رودخانه (کال) میرود، در فاصلهای دور خودرو را خاموش کردند و چون اشباحی سرگردان چشم به اطراف دوختند؛ اما آنها «هادی» را در حالی مشاهده کردند که پسر عمویش نیز در کنار وی قرار داشت. دیگر اجرای نقشه شوم «زهر چشم» مشکل شده بود چراکه احتمال داشت شناخته شوند. به همین دلیل «محمد تقی» نگاهی به همدستانش انداخت و به طور موقت از تصمیم خود منصرف شد تا فرصت بهتری برای اجرای نقشه تکاندهنده فراهم شود. آنها در حالی به طرف خودرو رفتند که «هادی» نیز به همراه پسر عمویش سوار موتور سیکلت به سوی روستا رفت. در این شرایط اشباح نقابدار همچنان حیران و سرگردان بودند و به زمان دیگری برای اجرای نقشه خود میاندیشیدند که ناگهان صدای موتورسیکلت در تاریکی شب، آنها را از سوار شدن به خودرو بازداشت. آنها دوباره «هادی» را دیدند که به تنهایی به زمینهای کشاورزی بازگشت. مهاجمان نقابدار بیدرنگ چوب و چماقها را برداشتند و در سیاهی شب شبحوار به طرف «هادی» رفتند. جوان ۳۴ ساله که احساس میکرد کسی در آن نزدیکی است نور چراغ قوهاش را به هر سو میچرخاند و صدا میزد کی هستی؟! ولی کسی پاسخش را نمیداد! در این هنگام ناگهان مهاجمان نقابدار به وی حمله کردند و هر کدام ضرباتی بر پیکرش وارد آوردند. «هادی» که بهشدت ترسیده بود خود را درون کال (رودخانه) انداخت تا از چنگ اشباح نقابدار بگریزد اما هنوز از دیوار کال بالا نرفته بود که یکی از مهاجمان ساق پایش را گرفت و او را به داخل رودخانه خشک کشاند. هر کدام ضرباتی با چماق به او میزدند که در یک لحظه «محمد تقی» از شدت خشم و عصبانیت چماق را بالا برد و ضربه هولناکی بر سر «هادی» کوبید! به طوری که او را با نفسهای آخر زندگی تنها گذاشت. مهاجمان که با مشاهده وضعیت وخیم« هادی »ترسیده بودند در حالی سراسیمه سوار پراید شدند که یکی از آنها موتور سیکلت «هادی» را نیز تا نزدیکی خودرو آورد و آن را در همان منطقه رها کرد